عید1392
سال تحویل امسال ساعت 14 و 31 دقيقه و 56 ثانيه روز چهارشنبه 30 اسفند بود که ما به رسم هرسال به خونه مادربزرگ بابا (مادر) رفتیم.
بعدازظهر با بابا به دیدن بابایی و مامانی مریم رفتیم و به اتفاق اونها به دیدن مادر وپدر بزرگ (مادری)من و بعد به دیدن مادربزرگ ( پدری) رفتیم که عمه ترانه و خونوادشون هم بودند .
شب دوباره به خونه مادر برگشتیم و مهمان عمو ماشالله بودیم.
روز اول فروردین به خونه مادر رفتیم و مهمون عمو محمّد بودیم و شما با ارغوان جون و بقیه فامیل آشناتر شدی
عصر هم با سرلاک خوردنتو پوف کردن توجه همه رو جلب کردی همه رو خندوندیو مامانتو کثیف کرد
روز دوم فروردین هم مهمون مامان مرضی و بابایی بودیم خونه مادر.
سوم فروردین مامان مریم و بابایی و خاله هدیه به خونه مامان مرضی برای تبریک سال نو به خونه مامانی مرضی رفتن . چون هوا خوب بود من و بابا تصمیم گرفتیم پیاده به اونجا بریم شما هم تو کالسکه کلی ذوق می کردی و از هوا ولامپ های خیابون لذت بردی
جهارم فروردین برای شام با مامانی مرضی ومریم و بابایی ها و خاله هدیه و عمو فربد وفرهاد به شبدیز رفتیم و حسابی از هوای خوب اونجا لذت بردی می خندیدی .
پنجم وششم فروردین مامانی مرضی و بابایی به دیدن مامان بزرگ ها و پدربزرگ من اومدن.
روز هفتم فروردین همگی به نیاسر رفتیم
سوشیانت به باباش کمک می کنه تا جوجه ها درست بشه
بابا این نارگیل سوشیانت چی شد؟؟؟؟
روز هشتم فروردین ما و مامان مرضی و.... برای بازدید عید به خونه مامان مریم رفتیم
سوشیانت گلهارو خیلی دوست داره!!!!!
نهم فروردین همگی به نوش آباد رفتیم تا از شهر زیرزمینی که بزرگترین شهرزیرزمینی دنیاست دیدن کنیم
اینجا برات چندتا از عکسهارو گذاشتم(البته بعدا تو گوشی خاله هست)
11فروردین مادربزرگ و خاله هاو دایی های بابا از تهران اومدن و تو کلی دوستشون داشتی و بازی می کردی مخصوصا با آرتمیس . آرتمیسو بغل می کردی و بوس می کردی
12فروردین با مهمونامون و مامان مرضی به نوش آباد برای دیدن شهر زرزمینی رفتیم وشب با مهمونامون و مامانی مریم ومرضی و.... به رستوران شاندیز رفتیم اونجا آرتمیس یه اسباب بازی خوشگل بهت کادو داد
13 فروردین با مهمونامونو خونواده ی مامانی مریم ومامانی مرضی برای سیزده بدر به سادیون رفتیم خیلی خوش گذشت به شما هم همینطور مخصوصا وقتی آتش درست کردیم از اونجا که شما دوست داری چشم ازش برنداشتی راستی پارسال سیزده بدر شما رو 4ماه و نیمه باردار بودم و بابا برای اولین بار تکون خوردن شمارو احساس کرد. مرسی که با اومدنت به زندگمون رنگهای زیباترو وارد کردی
(عکسارو بعدا برات میزارم)