سوشیانتسوشیانت، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

سوشیانت ثمره ی عشق من و بابا

بدون عنوان

اورم نمیشه که به این زودی 2ساله شدی تو بهترین و مهربون ترین پسر دنیایی ایشالله تولد 120 سالگیتو باشادی و سلامتی بگیری همه کسم. از صبح که بیدار شدی مدام می گفتی تولدمه بهت می گفتم سوشیانت تولدت می گفتی مبارک . تا شب هی می گفتی من کیک ندارم کیک می خوام. تا شب خونه مامان مرضی برات یه تولد کوچولو گرفتیم ب   مامان مرضی وبابایی و عمو ها چون بن تن دوست داشتی برات ماشین کنترلی بن تن مجموعه بن تن ماهی گیری مگنتی و حباب ساز انگری بردز و مامان مریم و بابایی خاله هدیه برات موتور شارژی و ماشین پلیس و لباس بهت کادو دادن دستشون درد نکنه ...
17 مرداد 1393

ما برگشتیم

سلام خوش تیپ مامان بالاخره اومدیم با خبر های خوب هم اومدیم اول از اتفاق های این چند وقت میگم و بعد شیرین کاری هات. تابستان بابا یه زمین خرید و گفت دیوار می خوام بکشم ولی طولانی شد از می پرسیدیم گفت اروم اروم می کشم.  تا اینکه شب ساگرد ازدواجمون من و تو رو بردو دیدیم یه باغ کوچولوی خوشگل ساخته کلی ازش تشکر کردیم و روز سالگرد ازدواجمون مامانی بابایی و خاله و عموها رو دعوت کردیم همه کلی سوپرایز شدن(البته هنوز مونده ریزه کاریش) ولی تا چند وقت هرشب کارمون شده بود بریم اونجا تا شما هاپو ها رو ببینی و بهشون غذا بدی. 10 دی تولد عمو فربد بود که رفتیم خونه مامان مرضی چون مصادف با کریسمس بود هرکار کردم کنار درخت کاج ع...
15 مرداد 1393

بدون عنوان

  زعشق مامان چقدر این روزها سریعتر بزرگ میشی شیطونتر میشی و من یه وقتهایی واقعا کم میارم. شب عید قربان با سالار وارسلان رفتیم شهربازی وقتی سوار تکاندهنده شدی ترسیدی کسی هم نبود  سوار  بشه ببینی تا ترست برسه بقیه بازی ها مناسب سنت نبود رفتیم باهم استخر اَتیته (توپ) اونجا از دیدن اون  همه اتیته کلی ذوق کرده بودی روز یکشنبه ٢٨ مهر منو تو بابا با هم رفتیم کنسرت کوبه ای که ٤٥ دقیقه با علاقه زیاد نگاه می کردی  نانایی و دست که بعد از یه جیغ بزرگت سریع سالنو ترک کردیم یعنی عاشق نگاهاتم خوشگلم اینم اولین بارونیه که حس کردی اول از صدای رعدوبرق ترسیدی پریدی تو بغل من ول...
19 آبان 1392

تابستون 1392(ای مامان تنبل چرا وبلاگمو آپ نمی کنی؟؟؟؟؟؟)

- پسر بزرگ مامان دقیقا ١١ماه و دو هفته ات بود که بدون کمک و محکم راه رفتی حالا دیگه راحت تر به کابینت هت سرکشی می کنی.     اولین قدم زدنت بیرون از خونه:     وقتی بهت می گیم ماهی شو:   یه بار هم سرما خوردی کلاه سرت کردم اصلا دوست نداشتی در می اوردی دوباره سرت میزاشتم تا آخر کلاهو در اوردیو به من نشون دادی گفتی جیییزه     عسل مامان برای خودت تنهایی بازی می کنی خر شرک رو به خرٍخرم میشناسی باب اسفنجیو توپ فقط دوست داری . تبلیغ کانفی بی بی و روبات کوچولورو دوست داری برات ضبط کردم کنترلو بهم میدی برات بزارم از رقصم نگو که با هر آهنگی آماده رقصیدنی آهنگ ...
25 مهر 1392

جشن تولد سوشیانت

عزیز دل مامان بازهم تولد یکسالگیت مبارک . برای تولد یکسالگیت تم باب اسفنجیو انتخاب کردیم چون خیلی باب اسفنجیو دوست داری. تم تولدتو خیلی دوست دارم چون باعشق به تو تک تکشو  برات درست کردم .   اینجا هم از توجه همه بهت و عکس انداختن ها خوشت اومده بود و لوس شده بودی این هم گیفت های تولدت اخر شب هم وقتی بابا و عموها تو حیاط والییبال بازی می کردن داد میزیدی می گفتی اٍدٍ تا هر توپی بازی می کنن بهت بدن ایشالله تولد ١٢٠ سالگیتو با شادی و سلامت بگیری بووووووو...
24 مرداد 1392

تولد تولد تولدت مبارکــــــــــ

عشقم تولدت مبارک یکسال با همه شیرینی هاش گذشت مرسی که با اومدنت به زندگیم معنا بخشیدی بهترین حس دنیا که حس قشنگ مادریه رو بهم هدیه کردی من و بابایی همه سعیمونو می کنیم تا بهترین اینده رو با کمک تلاش و استعداد خودت بسازیم . خــــــــــــــیــــــــــــلــــــــــــــی دوستت داریم . ...
15 مرداد 1392

پسرم بزرگ شدی!!!!!!!!!!!!

د مامانی انقدر شیطون و بلا شدی که نمی دونم از کجا شروع کنم این روزها همه ی توجهم بهته چون وقتی یه لحظه ازت غافل شدم می خواستی از پله بیای پایین که پرت شدی خدارو شکر سریع گرفتمت و سرت به جایی نخورد ولی زیر چشمای نازت و پیشونیت کبود شدبرای همین بابا همه ی خونه رو موکت کرد الان خونمون با موکت و هالی که پر از وسایل بازیه شبیه بازی خونه شده تا خونه. انقدر هوا گرم شده که هرروز ظهر با بابا می ری تو استخرت اب بازی می کنی وقتی بابا می اد خونه بعد از ناهار در تراسو نشون میدی می گی دَدٍ اینجا هم باغ خاله زریه که رفتی تو استخر آرتمیس از هندونه هم که نمی گذری هر جاهندونه می بینی چهار دست و پا سری...
17 تير 1392

هم تلخ هم شیرین

عروسک مامان پنج شنبه با بابا و مامان مریم و خاله هدیه و بابایی رفتیم اصفهان عروسی یکی از دوستای خونوادگیمون تو عروسی کلی دست زدی و نانای کردی منم فیلم گرفتم .                                            ازپنجشنبه بعد از ظهر رو صورت خوشگلت جوش زد بعضی وقتها رو سر و گوشت میزدی و تا  یکشنبه شب بیشتر شد و پشت گوشٍت قرمز شد خیلی ترسیدیم با بابا بردیمت اورژانس تا فردا بریم پیش دکتر طالبیان که خدا رو شکر چیزی نبود و حساسیت بود منو ببخش...
14 خرداد 1392

چند هفته گذشته

زندگی مامان جمعه ١٢اردیبهشت رفتیم باغ عمو مجید توت سیاه خوردی آخه ما از درخت توت خونه مامان مریم بهت می دادیم خیلی دوست داشتی . ا انگار به توت های عمو مجید حساس بودی و از فردا صبحش اسهال استفراغ گرفتیی آقای دکتر هم بهت دارو داد . بعد از سه روز استقراغت قطع شد ولی تا یک هفته اسهال داشتی دوباره رفتیم دکترو برات آزمایش نوشتند که  خدارو شکر آزمایشت موردی نداشت و اسهالتم همون روز خوب شد.راستی وزنتم 10.200کیلوگرم و قدت ٧٤سانتی متر بود. جمعه ١٩اردیبهشت اتاق خوابو مرتب می کردم تو هم داشتی بازی می کردی که چند بار همه ی زورتو میزدی و می گفتی اَهه مثلا عطسه می کردی . از کارای دیگه ای که می کنی از سرسره ات برعکس بالا میری وقتی ...
4 خرداد 1392