سوشیانتسوشیانت، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

سوشیانت ثمره ی عشق من و بابا

ما برگشتیم

1393/5/15 3:42
نویسنده : مامان وبابا
1,129 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوش تیپ مامان بالاخره اومدیم با خبر های خوب هم اومدیم اول از اتفاق های این چند وقت میگم و بعد شیرین کاری هات.

تابستان بابا یه زمین خرید و گفت دیوار می خوام بکشم ولی طولانی شد از می پرسیدیم گفت اروم اروم می کشم.  تا اینکه شب ساگرد ازدواجمون من و تو رو بردو دیدیم یه باغ کوچولوی خوشگل ساخته کلی ازش تشکر کردیم و روز سالگرد ازدواجمون مامانی بابایی و خاله و عموها رو دعوت کردیم همه کلی سوپرایز شدن(البته هنوز مونده ریزه کاریش) ولی تا چند وقت هرشب کارمون شده بود بریم اونجا تا شما هاپو ها رو ببینی و بهشون غذا بدی.

10 دی تولد عمو فربد بود که رفتیم خونه مامان مرضی چون مصادف با کریسمس بود هرکار کردم کنار درخت کاج عکس بگیری نایستادی تا خودت رفتی کنارش وایسادی گفتی عکس عکس

22دی تولد خاله هدیه و عمو فرهاد بود که همه دوباره باغ جمع شدیم

اول اسفند هم تولد بابا بود و همه اومدن خونه ما

اینم اولین لمس برفته

 

عید 93 هم مثل هرسال خونه مادر بودیم و فردا به دیدن بابایی و مامانی (مامان بابای من)مامانی (رضوی) و بابایی مامانی (سودایی) مادربزرگ و پدر بزرگ من) رفتیم

هفته اول به مهمونی گذشت مامانی وخاله ودایی های بابا اومدن

هفته ی دوم من وتو با بابایی و مامان مریم و خاله هدیه رفتیم تهران و مامان مرضی و عمو ها هم رفتن تهران که یک شب هم با بابایی و مامان مریم رفتیم خونه مامانی بابا.

اوایل خرداد مامان مرضی رفت کربلا و هرکی ازت می پرسید مرضی کجاست می گفتی کبلاااا

12 خرداد بالاخره بابا رضایت دادو خودش موهاتو کوتاه کرد

 

20 خرداد هم تولد من بود که رفتیم با مامانی بابایی ها قمصر و فردا با دوستامون و خاله هدیه رفتیم شمال.تو هم حسابی از دریا لذت بردی

23 تیر هم تولد مامان مریم بود که کیک گرفتیم رفتیم خونشون کیکو از من گرفتی ودادی مامانی گفتی تبلدت مبارک.(بدون اینکه بهت بگم)

.8مرداد هم عروسی عمو مهدی(پسر عمه بابا) بود

 

تقریبا 1 سال و 9 ماهت بود که کامل جمله می سازی از رنگ ها آبی قرمز سبز زرد سیاه سفید صورتی رو بلدیو رنگ مورد علاقت ابیه

چند وقت پیش داشتیم میرفتیم بیرون از پله ها نمیومدی پایین بهت گفتم سوشیانت بیا چرا نمیای اومدی پایین گفتی حباسم نبود(حواسم نبود)

رو دیوار نقاشی کشیدی تا من اومدم گفتی اینا نقاشی نیست الکیه

 

عاشق کارتون چارلی و لولا بودی انقدر که همه رو برات ضبط کردم انقدر دیدی تا دیگه زده شدی ازش حالا عاشق بن تن شدی همه چیه بن تن مثل مبل قمقمه دفتر ساعتو...خریدی صبح ها هنوز چشمتو باز نکرده می گی بنتن بزار

لگو بازیو خیلی دوست داری

 

با پو خیلی قشنگ بازی می کنی

با موبایل نقاشی می کشی اینم فیله که خودت کشیدی

 

وقتی کسی شوخی باهات می کنه می گی نکن دیگهههههههه کیم (کرم) نریز

وقتی یه اعضای بدنتو می خورم از دهنم در میاری می زاری سرجاش.

یبار مامان مریم با ماشین بابایی اومد دنبالمون گفتی مریم با ماشین بابایی نیا دیگهههه سوار ماشین خودت شو

وقتی چیزی می خوای بهت نمی دم میگی من گونا (گناه) دارم

تا کار بد می کنی می گی دبام نکن(دعوام نکن)

از خواب بیدار می شی می گی هینن بییا

وقتی میری تو حوض آب می گی ولم کنید

عاشق کبابی اگه هرروز هم بخوری با عشق می خوری تا درست می کنیم داد میزنی کباااااااب هورااااااا

یه مدت هم همه چیو می شکستی می گفتی شیکستم که خدارو شکر از سرت افتاد

چون خاله هدیه نقاشی می کشه می گی اون نقاشی برات بکشه می خوای نقاشی هاشو بهت نشون بده تا میاد هدیه می گی هوراااااا

کنترلو پشت مبل میندازی می گی اینداختم

به بپوشم می گی اوتوشم

یه بار بهت گفتم اگه کفش نپوشی تو پات شیشه میره حالا می گی کبشامو اوتوشم پام شیشه نره

اسباب بازی همه بچه هارو باهاشون بازی می کنی ولی نمیزاری کسی با اسباب بازیت بازی کنه

همه رو هم به اسم میگی به جز بابایی ها

تو ماشین بهت میگم بریم خونه شیر اقا گاورو بخور می گی شیر مامانمو می خورم میگم اون شیرم بخور چشماتو بستی گفتی من خوابم برد من خوابیدم

همیشه در طول روز منو بغل می کنی میگی مامان دوست دارم

ارتفاع و چرخیدن اب بازیو خیلی دوست داری.

 

در اخرهم بگم پسرم بزرگ شدیو دیگه دستشوییتو می گی آفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــریـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن گل مامان

 

پسندها (4)

نظرات (2)

مامان مريم
15 مرداد 93 7:38
عکس روی کمدش فوق العاده بامزس کاراکتریه این فنقلی ت ها میشه ازش کارتون ساخت
جیران بخشنده
17 مرداد 93 13:03
خوش اومدین دلمون براتون تنگ شده بود عکسای گل پسر هم مثل همیشه عاااالی موفقیتتون در پروژه پوشک رو تبریک میگم آفرین سوشیانت جون که آقا شدی