تابستون 1392(ای مامان تنبل چرا وبلاگمو آپ نمی کنی؟؟؟؟؟؟)
-
پسر بزرگ مامان دقیقا ١١ماه و دو هفته ات بود که بدون کمک و محکم راه رفتی حالا دیگه راحت تر به کابینت هت سرکشی می کنی.
اولین قدم زدنت بیرون از خونه:
وقتی بهت می گیم ماهی شو:
یه بار هم سرما خوردی کلاه سرت کردم اصلا دوست نداشتی در می اوردی دوباره سرت میزاشتم تا آخر کلاهو در اوردیو به من نشون دادی گفتی جیییزه
عسل مامان برای خودت تنهایی بازی می کنی خر شرک رو به خرٍخرم میشناسی باب اسفنجیو توپ فقط دوست داری . تبلیغ کانفی بی بی و روبات کوچولورو دوست داری برات ضبط کردم کنترلو بهم میدی برات بزارم از رقصم نگو که با هر آهنگی آماده رقصیدنی آهنگ مورد علاقتم من تورو تکیه.
باهوشم یه شب بهم گفتی اَتیته من متوجه نشدم گفتم به بابا بگو بابا هم متوجه نشد اخر سر از تو کارت های با ما گشتیو کارت بادکنکو نشون ما دادی دیگه به بادکنک و توپ می گی اتیته.
تولد مامان مریم با خونواده مامان مرضی رفتیم پارک قمصر آخر شب با بابا تاب و سرسره بردیمت تابو دوست داشتی ولی از سرسره می ترسیدی برای اینکه نترسی منو بابا بغلت می کردیم از سرسره میومدیم پایین (به اسم تو ما هم کلی بازی می کردیم). شب های دیگه هم که با مامان مرضی و مریم و... می رفتیم پارک سوار می شدی تا بالاخره تولد مامان مرضی بود که حسابی ترست ریخت و بازی می کردی وقتی سوار تاب بودی تاب تاب می گفتی.
یک شب هم تو پارک بودیم بارون اومد کلی ذوق و تعجب کردی
بالاخره رضایت دادیو رو صندلی ماشینت می شینی اینجا هم وسط خربزه خوردن خوابت برده
شوماخر هم شدی وقتی بابا از ماشین پیاده میشه سریع میری پشت فرمون
با اینکه ظهر های تابستون با بابا اب بازی می کردی بازهم از هر فرصتی استفاده می کردی
همه رو دیگه می شناسی وقتی می گیم مامانی کو سرتو خم می کنی طرفشونو می گی داااا(البته از مرداد این کارو می کنی)
عروسکو ماشینتو میشناسی تلفنو میاری من زنگ بزنم بابا اتیته بخره.تیمپو سنتور سه تار و بلز داری با علاقه همیشه میزنی من و بابا خیلی خوشحالیم که به موسیقی علاقه مندی به خصوص صدای ویلن
وقتی مهمون داریم کلی ذوق می کنی و می خندی همه اسباب بازیاتو نشونشون میدی.
صبح که از خواب بیدار میشی صدای من می زنی میگی اَدیه(یعنی هلن حالا ربطشو نمی دونم) بعد از اتاق خودت میای بیرون من بغلت می کنم چند دقیقه سرتو میزاری تو سینمو بعد می گی هاپو و اتیته و میری پیششون تا بهت صبحونه بدم.
یادگرفتی از پله ها پایین بیای و ایستاده بالا بری.
تا الان هم ٨ تا دندون داری.
برای عروسی یکی از فامیل های مامان مریم به تهرون رفتیم تو جاده زغال اخته می خوردی و هستشو بیرون می دادی.
تو عروسی هم کلی خوش تیپ شده بودی
شهریور هم خونواده مامان مریم با دوستاشون رفتن شمال و مامان مرضی هم تهرون رفت تا دیداری با مامانی و خاله راضیو .... تازه کنه چون بابا درگیر کار ساخت و ساز زمین بود گفت ما تنها میشیم با مامان مرضی یا مامان مریم بریم که تنها نباشیم ما هم با مامان مرضی رفتیم تهرون پیش آرتمیس تو کلی با آرتمیس جور شده بودیو همو دوست داشتین آرتی صداش می زدی
لغت نامه ی سوشیانت:
بابا
مامان
مامانی
هَدیه (خاله هدیه)
عمو
آبَ
آب باحی (آب بازی)
هاپو
جوجو
بابابا (باب اسفنجی)
ماء منه (مال منه)
وقتی می گم سوشیانت پسره :بَدَیَ(بدیه- یه بار غذاتو ریختی بهت گفتم یاد گرفتی)
عشق مامان کیه:مَن
کسیو بترسون:هاپ
بع بعی میگه:بع
جوجو میگه:جیک جیک
هاپو میگه:هاپ
دستاتو مثل لی لی حوضک می کنی می گی (آبَ) بخاطر توتواومد آب بخوره
وقتی می خوای بری دَدٍ شلوار بابا یا روسری یا مانتو منو سرت می کنی میگی دَدٍ وقتی هم می خوایم بریم بیرون در تراسو می بندیو لامپارو خاموش میکنی الهی قربونت برم خوش تیپ مامان.
ایشالله منم بتونم زود زود بیام آپ کنم انقدر طول نکشه بووووووووس.