سوشیانتسوشیانت، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

سوشیانت ثمره ی عشق من و بابا

شمارش معکوس

سلام سوشیانتم بالاخره ٩ماه انتظار داره تموم می شه دقیقا ٩روز دیگه بدنیا میای من و بابایی خونه رو برای اومدنت آماده کردیم اتاقت مرتبه درخت های تراس بلند شده تا اونجارو برات پارک بکنیم تاب و سرسره و ماشین بازی کنی  بابایی دیگه طاقتش تموم شده می خواد هر چی زودتر ببیندت یوست دارییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییم عشق مامانی
17 بهمن 1391

پسملی حریره خیلی دوست داره!!!!!

آقای دکتر اجازه داد بعد از ٥ماه و ٢ ، ٣ هفتگی بهت حریره بدیم منم شبها بعد از اینکه بهت شیر دادم حریره می دم ولی انگار خیلی دوست داری چون وقتی تموم می شه      : منم بغلت می کنم و آرومت می کنم ولی تا وقتی خوابت سنگین میشه بهونه می گیری. راستی عادت کردی موقع خواب برات لالایی بخونم. ...
15 بهمن 1391

بالاخره منم تونستم

فندق مامان بالاخره منم تونستم نی نیمو خودم ببرم حمام . برای سرما خوردگیت حدود یک هفته بود حمام نرفته بودی چند بارم از پدری خواستم ببردت حمام  یا شما خواب بودی یا بابا خسته بود(آخه تو حمام کلی با هم بازی می کنید)آخر سر چهار شنبه عصر حسابی خرابکاری کردی رفتم بشورمت که طی یه تصمیم سریع دلو به دریا زدمو بردمت حمام کلی لذت بردم بدنتو لیف زدم سرتو شامپو زدم و سریع لباس تنت کردم با خوشحالی به بابا و مامان مریم و مرضی زنگیدم و گفتم . مرسی که با به دنیا اومدنت تونستم حس قشنگیو تجربه کنم ...
7 بهمن 1391

این روز های سوشیانت

سلام جیگر مامان اومدم تا برات از این روزات بنویسم با هم میریم تو اتاقت اسباب بازیاتو میزارم کنارت . یکی یکی برمیداری تو دهنت میزاری خسته که شدی میندازیو یکی دیگه بر میداری . آقا فیله رو خیلی دوست داشتی اگه کسی بر میداشت نگاهش می کردیو با حرف زدنت ازم می خواستی ازش بگیرم اما نمیدونم سر چی باهم قهر کردینو حتی نگاهشم نمی کنی ولی با آقا لاک پشته خیلی صمیمی شدی همیشه حتی وقت خواب هم پیشته!!!!!!!!!!!!                                     وااااااااااای ...
1 بهمن 1391

بعد از یه عالمه تاخیر اومدم باز

سلام گل پسری 6ماهگیت مبارک یکشنبه هفته پیش مامان مرضی عمل آب دو انجام داده بود ما هم خونشون بودیم نرسیدم بیام وبلاگتو آپ کنم نمی دونم از خرابکاریت بگم یا از شیرین کاریات الان یاد گرفتی پاتو رو پات بندازی وقتی غذا یا خوراکی دیگه می خوریم نگاه می کنی سعی می کنی از دست ما بگیری در کل دیگه بهمون نمی چسبه ولی این سری آقای دکتر اجازه داد حریره از چند روز دیگه شروع کنی ولی من یه بار بهت دادم حسابی هم دوست داشتی خیلی هم پر توقع هستی چیزی ازت می گیریم سریع بغض می کنی و گریه می کنی جوری که انگار خدایی نکرده دردت اومده علاقه زیادی هم به لپ تاپ داری تا می بینی سریع می خوای کلیداشو بزنی تو یه روز هم دوتا خرابکاری کردی :ی...
25 دی 1391