سوشیانتسوشیانت، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

سوشیانت ثمره ی عشق من و بابا

فسقلی مامان

پنج شنبه بود تشک بازیتو اوردم برات عاشقش بودی با خوشحالی می خندیدی و با عروسکها حرف می زدی انقدر دوست داشتی که شب با مامانی مریم و مرضی و بابایی احمد و رضا و عمو فربد و خاله هدیه رفتیم شام بیرون با خودمون بردیم . خیلی دوست دارم خیلی خیلی خیلی. به این شکل یه تخت اختصاصی اونجا داشتی!!!!!!!!!!!! ...
8 آبان 1391

بابایی برات یه عالمه چیزای با حال خریده

پسر گلم ما سعی می کنیم تورو با دنیای موسیقی دوست کنیم برای همین برات انواع ساز ها رو می خریم تا خودت انتخاب کنی . بابایی از ساز با مزه ای شروع کرده.  دیشب بابا برات آکاردئون و دف گرفته ولی ازش خواستم شما از دف من استفاده کنی به عنوان یادگاری از طرف من. (فکر کنم بابا حسودی کنه و گیتارشو بهت بده ) راستی دوتا کراوات و پاپیون هم برات گرفته که عکساشو برات میزارم بوووووووووووووووووس. ...
2 آبان 1391

سوشیانت ، کوچولوی مامان

عسل مامان دو ماهگیتم تموم شد و وارد سه ماهگی شدی دیگه حسابی بزرگ شدی الان دیگه موزیک بالای تختتو دوست داری وقتی برات میزارم به صداشو گوش می دیو به عروسکایی که می چرخه نگاه می کنی وقتی تموم می شه از اون گریه الکیات می کنی تا دوباره برات بزارم. من وبابا رو دیگه خوب می شناسی با اون چشمای کوچولوت نگاهمون می کنی هر جا میریم. وقتی هم توجه می خوای الکی سرفه می کنی ولی امروز چند تا سرفه ی واقعی کردی حرف زدن و خنده هات بیشتر شده ولی بیشتر ترجیح می دی جدی باشی : داریم یواش یواش پستونک خوردنو یادت می دیم ولی اصلا دوست نداری فقط دفعه اول دوست داشتی   ...
26 مهر 1391

موسیقی دان مامان

موسیقی دان مامان فکر کنم بزرگ بشی رهبر ارکستر سمفونی بشی چون عاشق آهنگ های موزارتی امشب بابا داشت ساز دهنی میزد تمام مدتی که بابا ساز دهنی میزد دست و پا میزدی و حرف میزدی واقعا منو به هیجان اوردی انقدر ذوق کردم اومدم سریع برات نوشتم خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوست دارم ...
18 مهر 1391