سوشیانتسوشیانت، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

سوشیانت ثمره ی عشق من و بابا

هم تلخ هم شیرین

عروسک مامان پنج شنبه با بابا و مامان مریم و خاله هدیه و بابایی رفتیم اصفهان عروسی یکی از دوستای خونوادگیمون تو عروسی کلی دست زدی و نانای کردی منم فیلم گرفتم .                                            ازپنجشنبه بعد از ظهر رو صورت خوشگلت جوش زد بعضی وقتها رو سر و گوشت میزدی و تا  یکشنبه شب بیشتر شد و پشت گوشٍت قرمز شد خیلی ترسیدیم با بابا بردیمت اورژانس تا فردا بریم پیش دکتر طالبیان که خدا رو شکر چیزی نبود و حساسیت بود منو ببخش...
14 خرداد 1392

چند هفته گذشته

زندگی مامان جمعه ١٢اردیبهشت رفتیم باغ عمو مجید توت سیاه خوردی آخه ما از درخت توت خونه مامان مریم بهت می دادیم خیلی دوست داشتی . ا انگار به توت های عمو مجید حساس بودی و از فردا صبحش اسهال استفراغ گرفتیی آقای دکتر هم بهت دارو داد . بعد از سه روز استقراغت قطع شد ولی تا یک هفته اسهال داشتی دوباره رفتیم دکترو برات آزمایش نوشتند که  خدارو شکر آزمایشت موردی نداشت و اسهالتم همون روز خوب شد.راستی وزنتم 10.200کیلوگرم و قدت ٧٤سانتی متر بود. جمعه ١٩اردیبهشت اتاق خوابو مرتب می کردم تو هم داشتی بازی می کردی که چند بار همه ی زورتو میزدی و می گفتی اَهه مثلا عطسه می کردی . از کارای دیگه ای که می کنی از سرسره ات برعکس بالا میری وقتی ...
4 خرداد 1392

اولین زیارت سوشیانت

٢٨فروردین بابا قم کار داشت من و تو و بابا با هم رفتیم قم. تا بابا کارش تموم بشه ما تو ماشین سوپ خوردیم   بعد از اینکه کار بابا تموم شد به زیارت حضرت معصومه رفتیم .اونجا دعا کردیم تا خدا شما وبقیه نی نی ها رو خوشبخت وسلامت نگه داره . وقتی برگشتیم ٢شب بود که از خستگی خوابت برد.   ...
6 ارديبهشت 1392

توانایی های جدید فندق مامان

وای چه جیگری شدی اول از همه بگم دیر به دیر وبلاگتو آپ می کنم چون علاقه زیادی به لپ تاپ داری . اجازه نمی دی کسی دست بهش بزنه فقط در اختیار شماست برای همین شبها میام آپ می کنم . پس تقصیر من نیست بزرگ شدی اعتراض نکنی!!!!!!!. قبل از عید تمرین بابا گفتن می کردی آروم .یواشکی بابا می گفتی با خودت یه (با) یواش می گفتی و (با) بعدی رو بلند. ولی تو عید قشنگ بابا می گفتی. تو عید هم بعد از یه عالمه دَدٍ رفتن یاد گرفتی بگی دَدٍ. وتی سوار ماشین می شدی کلی ذوق می کردی  . دست می زدی و می گفتی دَدٍ.                       ...
6 ارديبهشت 1392

عید1392

سال تحویل امسال ساعت 14 و 31 دقيقه و 56 ثانيه روز چهارشنبه 30 اسفند بود که ما به رسم هرسال به خونه مادربزرگ بابا (مادر) رفتیم.   بعدازظهر با بابا به دیدن بابایی و مامانی مریم رفتیم و به اتفاق اونها به دیدن مادر وپدر بزرگ (مادری)من و بعد به دیدن مادربزرگ ( پدری) رفتیم که عمه ترانه و خونوادشون هم بودند . شب دوباره به خونه مادر برگشتیم و مهمان عمو ماشالله بودیم.              روز اول فروردین به خونه مادر رفتیم و مهمون عمو محمّد بودیم و شما با ارغوان جون  و بقیه  فامیل آشناتر شدی   عصر هم با سرلاک خوردنتو پوف کردن توجه همه ...
28 فروردين 1392

سال نو مبارک

امسال عید یه حال و هوای دیگه داره آخه کنار ما هستی خدارو شکر میکنم چون فرشته ای از فرشته هاشو به من داده . امسال عید چون اولین عیدت بود سفر ه هفت سینو این شکلی چیدم. راستی امسال هم سال مار بود.( حیوون سال تولدت نهنگه )     ...
1 فروردين 1392